دسته‌بندی نشده

خلاصه زندگی در خانه 9 متریِ سرایداری

خلاصه زندگی در خانه 9 متریِ سرایداری


گفت‌و‌گو با یک خانم جوان که به همراه همسرش سرایدار یک ساختمان در شهرک غرب تهران است و ویدئوهایش درباره زندگی سرایداری …

خلاصه زندگی در خانه 9 متریِ سرایداری

«ما سرایداریم و خونه‌مون کلا 9 متره!» همین جمله باعث‌ شد پست را باز کنم و همه ویدئوها و پست‌های این صفحه را ببینم. چیزی نمانده‌است فالوئرهایش به 50هزار نفر یا همان 50کا برسد. نام و نشانی از خودش یا همسرش در صفحه نیست و خانمِ خانه در چند پست درباره زندگی سرایداری نوشته ‌است و زندگی‌اش را خلاصه روایت کرده. اهل یکی از شهرهای خراسان شمالی هستند.

دختر وقتی 14ساله‌ بوده‌است ازدواج ‌می‌کند و چون همسرش برای کار به تهران رفته‌بود عازم این شهر می‌شوند. حالا 4سال است که پایتخت‌نشین هستند. زندگی‌شان پایین و بالا داشته‌است و بعد از یک مشکل مالی تصمیمی می‌گیرند که شاید خیلی از جوان‌های هم‌سن‌ و سال‌شان اصلا نتوانند سمت آن بروند یا آن را کسر شأن خود می‌دانند. آن‌ها تصمیم‌می‌گیرند سرایدار یک ساختمان مجهز در شهرک غرب تهران شوند. خانه سرایداری‌شان تنها 9 متر است و آشپزخانه و اتاق‌خواب و پذیرایی، همه در آن خلاصه‌ شده‌است. بنابراین بخش زیادی از وسایل زندگی‌شان را به شهرستان می‌فرستند و با امکانات حداقلی وارد آن خانه می‌شوند تا بتوانند دوباره خودشان را سرپاکنند و به زندگی برگردند. حالا دختر 20 ساله است، سرویس غذاخوری موردعلاقه‌اش را کاغذپیچ‌ کرده و به شهرستان فرستاده‌ است، جاروبرقی‌اش هم چون جاگیر بوده به همین سرنوشت دچار شده و خانه نقلی‌شان را با جاروی دستی، برق می‌اندازد. نمی‌تواند همه لباس‌هایی را که دوست دارد در این خانه و کمد کوچکش نگه‌دارد، دست و پایش تنگ است ولی ادبیاتش مانند ادبیات برنده‌هاست. رنگ و بویی از شکست ندارد و مطمئن است حالا که دوباره دست‌شان را روی زانویشان گذاشته‌اند همه این‌ها موقتی‌ است و از نو همه چیز را می‌سازند. او از ما می‌خواهد اسم و رسمش پیش ما امانت باشد تا کسی در شهرستان از اوضاع‌شان باخبر نشود و حاشیه جدیدی برای زندگی امنی که ساخته‌اند، نسازد.

سرایدار شدیم تا بتوانیم خودمان را جمع‌و‌جور کنیم

20سالگی سن شور و هیجان است. از آن سن‌هایی که همه با شنیدن حرف‌هایت می‌گویند سرش بوی قرمه‌سبزی می‌دهد. اما او شبیه این 20ساله‌ها نیست. آشپزی‌کردن را از 9سالگی یاد گرفته و از 14سالگی وارد زندگی مشترک شده‌است. می‌گوید زندگی‌شان را عاشقانه شروع‌ کرده‌اند ولی آدم‌های سمی اطراف‌شان نمی‌گذاشتند آن‌طور که می‌خواستند زندگی‌شان را بسازند و برای همین رنج غربت را به جان خریدند. صدای گرم و گیرایی دارد و این طور داستان زندگی‌اش را شروع می‌کند: «من 20ساله هستم و همسرم 29 ساله. 4سال است به تهران آمدیم و 3سال اول مستاجر بودیم. من کراتین‌کار بودم و همسرم پیک موتوری. یک سال است که سرایدار یک ساختمان در شهرک غرب تهران شدیم، چون همسرم تصادف خیلی بدی کرد و سرمایه‌ای هم که داشتیم بالا کشیدند. دیگر ورشکست شده‌ بودیم و صاحبخانه هم داشت برای پول پیشِ خانه به ما فشار می‌آورد که رهن را بالاتر ببرد. دوست همسرم که از اوضاع‌مان باخبر بود در این خانه سرایداری زندگی‌می‌کرد و می‌خواست از این‌جا برود. لطف‌ کرد و به ما پیشنهاد داد بیاییم این جا که دوباره بتوانیم خودمان را جمع‌و‌جور کنیم. ما هم آمدیم و با یک سفته 150میلیون تومانی برای ضمانت مشغول کار شدیم.»

ماهی 2میلیون و 500 می‌گیریم

بخشی از صفحه‌اش را به کارها و وظایف سرایداری‌شان اختصاص‌ داده‌ است. از این که صبح‌ها با شیشه‌پاک کن و یک دستمال می‌افتد به جان شیشه‌ و میزهای لابی ساختمان یا گردوخاک نرده‌ها را می‌گیرد و برگ‌های حیاط ساختمان را جمع‌ می‌کند. برف روی درختان را می‌تکانند و راه‌پله‌ها را برق‌می‌اندازند. می‌گوید: «این جا تقریبا کل کارهای ساختمان به عهده من و همسرم است. چالش‌هایی هم دارد مثل این که هروقت از شبانه‌روز باید در دسترس ساکنان ساختمان باشیم. باید هر روز مشاعات آبی را تمیز‌ کنیم، تمیزی حیاط و نرده‌ها و مرتب‌بودن لابی ساختمان مهم است، باید آب استخر و جکوزی را کنترل‌کنیم، پارکینگ و دیگر مشاعات ساختمان را جارو کنیم، بشوییم و تی‌ بزنیم و حواس‌مان به دوربین‌های مداربسته ساختمان هم باشد. بسته‌های پستی ساکنان ساختمان را هم تحویل می‌گیریم و به آن‌ها می‌دهیم. در قبال این کارها ماهی 2میلیون و 500هزار تومان به ما می‌دهند.»

خانه‌مان در پارکینگ است و مدام سرد و گرم می‌شود

خانه سرایداری که از آن حرف می‌زنیم یک سوئیت 9 متری در پارکینگ ساختمان است با چند کمد و کابینت محدود. اجاق گاز خانه 2شعله دارد و همه‌چیز در خلاصه‌ترین شکل ممکن است. از خانم می‌پرسم زندگی در این خانه 9متری چه چالش‌هایی دارد و می‌گوید: «قطعا زندگی کردن در خانه 9متری چالش های خاص خودش را دارد مثلا مهمانی دادن. نمی‌گویم نشدنی است ولی خیلی سخت امکان‌پذیر است. مهمان بیاید در خانه جا می‌شویم ولی خب به‌سختی. اجاق‌گازمان دو شعله دارد و خیلی کوچولو است. رختخواب‌مان را نمی‌توانیم دایم جابه‌جا کنیم و همان گوشه خانه می‌گذاریم. وقتی می‌خواهیم بخوابیم هم یک خرده سخت است و حواس‌مان باید به دوربین‌ها هم باشد تا اتفاقی نیفتد. خانه‌ ما خیلی سرد است. وقتی آشپزی می‌کنم و گازها و شوفاژ روشن است خانه خیلی گرم‌ می‌شود و وقتی گازها را خاموش می‌کنیم دوباره سرد می‌شود. دما دایم در حال نوسان است و این یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های ماست. آدم‌ها هدف‌های عمومی و شخصی دارند. به هرحال هرکسی پیج می‌زند یک هدف بزرگ دارد. بزرگ‌ترین هدف من این است که حس خوب به مردم بدهم و به جوان‌ها بگویم همین که همسرتان به مشکل مالی خورد ولش نکنید و نروید. با ماندن‌تان آن را جوری درست‌ کنید که خیلی خیلی بهتر از قبل شود. البته همسری که قدر کارتان و زحمتی را که می‌کشید بداند. نه این که تا تقی به توقی خورد و دست‌و‌بالش باز شد شما را رها کند و برود.»

بدون چهره بلاگری می‌کنم
 تا اذیت‌مان نکنند

صفحه‌ای که از آن حرف‌زدیم گرافیک و شکل و شمایل خاصی ندارد. حتی شاید به خاطر عکس‌های پینترستیِ ویدئوهای صفحه، غیرواقعی هم به نظر بیاید. صاحب صفحه هیچ‌وقت به طور کامل جلوی دوربین نمی‌آید و سوال‌هایی مثل چرا خودت و همسرت را نشان نمی‌دهی؟ چون سرایدار هستید خجالت می‌کشی؟ پای ثابت همه پست‌های صفحه است. من هم این سوال را با او مطرح می کنم و او در جواب می‌گوید: «من بلاگر بدون چهره هستم، به‌خاطر دوری از آدم‌های فضولی که منتظرند تو به یک نوسان مالی بخوری و آن‌قدر در زندگی‌تان دخالت‌ کنند تا از هم جدایتان کنند. اصلا به خاطر دوری از همین آدم‌ها به تهران آمدیم. خانواده‌هایمان می‌دانستند چقدر در شهرستان داریم اذیت می‌شویم. الان هم هیچ‌کس جز پدر و مادرهایمان و یک عمویم که خیلی دهانش قرص است کسی نمی‌داند ما سرایداریم. البته ما خجالت نمی‌کشیم از این که دیگران بفهمند سرایداریم  ولی صرفا به خاطر فضولی و حرف‌های زشتی که می زنند دوست نداریم چیزی بگوییم که برایمان حاشیه درست شود. من ابدا از شرایط‌مان و سختی‌ها و چالش‌هایی که داریم خجالت نمی‌کشم. فقط دوست ندارم این موضوع، چیزی شود که بتوانند ما را با آن اذیت ‌کنند.»

مردم می‌خواهند ثابت‌کنند
 از تو بدبخت‌ترند

«چطور آیفون داری؟»، «چه ذوقی‌ هم می‌کنی با سرایداری»، «حداقل اون النگوهاتو دربیار»، «پول شامت رو می‌دادی درِ کابینت می‌خریدی»، «مجبوری توی خونه 9متری زندگی کنی؟»، «امیدوارم بچه نداشته باشی»، «ما تو خونه 120متری زندگی می‌کنیم و به‌جای آیفون خریدن خونه‌مون رو بزرگ می‌کنیم» و هزاران کامنت دیگر که طعنه و کنایه حرف مشترک همه آن‌هاست. از این خانم 20ساله می‌پرسم به نظرت چرا بقیه باور نمی‌کنند سرایدارید و واقعا گوشی‌ آیفون دارید؟ که می‌گوید: «خیلی‌ها به خاطر عکس‌ کاور پست‌ها فکر می‌کنند گوشی آیفون دارم. من بارها گفتم عکس‌ها را از پینترست می‌گیرم و من نیستم. وقتی بلاگر بدون چهره هستم چطور عکس‌های خودم را بگذارم؟ خیلی از جوان‌ها جرئت و جسارت نشان دادن این کار را ندارند. آدم هایی هم هستند که فکر می‌کنند با توهین به کسی که در این وضعیت است می‌توانند شأن و شخصیت اجتماعی‌شان را بالا ببرند. بعضی‌ها عادت دارند وقتی کسی را می‌بینند که دارد برای زندگی‌اش تلاش‌ می‌کند چون خودشان نمی‌توانند اگر در آن موقعیت قرار بگیرند چنین انتخابی داشته‌ باشند و همیشه برای این که ثابت‌ کنند آن‌ها از تو بدبخت‌تر و بیچاره‌تر هستند حاضرند دست به هر کاری و هر حرفی بزنند تا خرابت‌ کنند. این که پیج من دارد می‌رود بالا، باعث حسادت خیلی‌ها شده‌است به همین خاطر خیلی‎‌ها می‌آیند و می‌گویند این‌ها سرایدار نیستند!»

سرایدارها در دایرکت می‌گویند خجالت می‌کشیم پست بگذاریم

«من در پیج چالش‌های زیادی دارم. یکی همان عکس‌های کاور. یک مورد دیگر که همیشه می‌گویند این است که چرا طلا داری؟ یک انگشتر و چند النگو  را آدم با قسط و وام می‌تواند بخرد و کاری‌ هست که همه می‌کنند ولی می‌خواهند من را بکوبند تا ثابت‌کنند سرایدار نیستیم. می‌دانید چرا باور نمی‌کنند سرایداریم؟ به خاطر این که هیچ سرایداری الان رویش نمی‌شود و جسارت این را ندارد از زندگی واقعی‌اش در فضای مجازی چیزی بگذارد و بخواهد بگوید ما سرایداریم. طرف بلاگر است، خانه لاکچری دارد ولی باز هم خجالت می‌کشد و می‌گوید فلان جای خانه‌ام را نشان‌ نمی‌دهم چون فلان مبل یا فلان تخت یا فلان ویو را ندارد و اصلا قشنگ نیست. ولی من دارم از یک زندگی ساده با نهایت سادگی رشد می‌کنم و فقط می‌خواهم این را در جامعه خودمان جا بیندازم که سرایدار آدم است و حق حرف زدن و ابراز وجود دارد. حق این را دارد که استعدادهایش رو شود و دیگران ببینند  از پس چه کارهایی برمی‌آید. شما حق ‌ندارید به خاطر این که یک سری خدمات را در قبال یک سری مسائل برایتان انجام می‌دهد به او توهین‌ کنید. متاسفانه در جامعه ما سرایداری خیلی بد جا افتاده‌است. یعنی شاید در دایرکت من 500 نفر می‌آیند و می‌گویند ما سرایداریم ولی رویمان نمی‌شود پست بگذاریم تو چطور می‌توانی از زندگی‌ات ویدئو بگذاری؟ باور کنید همین است چون خودشان خجالت می‌کشند اگر در آن موقعیت بودند این کار را انجام ‌دهند. به همین خاطر است قبول نمی‌کنند طرف سرایدار است و دارد از روزمرگی‌هایش پست می‌گذارد.»

از رفتار آدم‌ها خرد نمی‌شوم

شاید برای خیلی‌ها سوال‌ شود که چطور می‌توان در یک سوئیت 9متری سرکرد وقتی در چند قدمی‌تان همه دارند در رفاه زندگی ‌می‌کنند. وقتی این سوال را می کنم  و می‌گویم برخورد ساکنان با شما چطور است و جواب می‌دهد می‌فهمم عزت ‌نفس بالایی دارد. می‌گوید: «چرا باید حسرت زندگی آن‌ها را بخورم؟ درست است فاصله زندگی ما با آن‌ها خیلی زیاد است ولی چیزی نیست که نشود با تلاش به دست‌آورد. اگر برای آن زحمت بکشیم و روی اصول پیش برویم هیچ چیز حسرت نمی‌شود. ترجیح  ‌می‌دهم زمانی را که برای نگاه‌ کردن به زندگی این و آن صرف ‌کنم روی زندگی خودم بگذارم تا ایرادات کارم برطرف‌ شود و بتوانم پیشرفت کنم. دلم نمی‌خواهد درباره رفتار ساکنان هیچ توضیحی بدهم. آدم خوب و بد همه جا هست. من از رفتار آدم‌ها خرد نمی‌شوم و به آن دقیق نمی‌شوم. برایم فقط مهم این است که در یک سری برهه‌های زمانی چه رفتاری با دیگران دارم. من از رفتار آن‌ها ناراحت نمی‌شوم چون به‌هرحال با ما غریبه هستند و حتی اگر همسایه‌ام بودند و به من چیزی می‌گفتند باز هم ناراحت نمی‌شدم. ما غریبه هستیم و صرفا اسم و رسمی که مثلا ثابت می‌کند آقا یا خانم فلانی در فلان طبقه و واحد زندگی می‌کند و در همین حد اطلاعات برایمان مهم است. اصلا مهم نیست دیگران چه برخوردی با ما داشته باشند مگر رفتارشان خیلی زشت  یا نظر خیلی شخصی و خصوصی باشد که من را وادار کنند جواب بدهم یا اصلا بخواهم به آن فکر کنم.»/ خراسان



منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *